عشق خوناشام فصل دوم [2]💀🩸
عشق خوناشام فصل دوم [2]💀🩸
◇~~~~◇~~~~◇~~~~~◇~~~~◇~~~~◇~~~~
بعد از اینکه از صبحانه خوردیم از کوک خداحافظی کردم و رفتم اتاق خودم روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد وقتی با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
ا.ت:بله *خابالو
کوک:ا.ت چمدونتو جمع کن
ا.ت:چی برای چی
کوک:تو هم با من میای
ا.ت:چییییی اما این یه صفر خوانوادگیه من که نمی تونم بیام
کوک:کی گفته نمیتونی داداشم که مشکلی ندارن
ا.ت:پدر مادرت چی تازه حتی هتل هم نمیرید
کوک:اَه آنقدر اذیت نکن دیگه خوش میگذره تازه ی دروغ کوچولو گفتم که پدرم هم راضی شد
ا.ت:چییییی چی گفتی
کوک:گفتم نامزدمی
ا.ت:بلههههههههه
کوک:به هر حال توی آینده نزدیک این اتفاق می افتاد حالا هم چمدونت رو ببند که فردا ساعت ۷ پروازه
و بدون هیچ حرفی تلفن رو قطع کرد واقعا دیونست اما واقعا خوشحال شدم لباس پوشیدم و رفتم خرید یکم لباس گرم خریدم برگشتم خونه زنگ زدم به کای و بهش گفتم راضی کردنش یکم سخت بود بعد هم زنگ زدم به لیا و بهش قضیه رو گفتم از من بیشتر خوشحال شد اما یکمم ناراحت شد که جیمین اونو قرار نیست بیاره
...
◇~~~~◇~~~~◇~~~~~◇~~~~◇~~~~◇~~~~
◇~~~~◇~~~~◇~~~~~◇~~~~◇~~~~◇~~~~
بعد از اینکه از صبحانه خوردیم از کوک خداحافظی کردم و رفتم اتاق خودم روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد وقتی با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
ا.ت:بله *خابالو
کوک:ا.ت چمدونتو جمع کن
ا.ت:چی برای چی
کوک:تو هم با من میای
ا.ت:چییییی اما این یه صفر خوانوادگیه من که نمی تونم بیام
کوک:کی گفته نمیتونی داداشم که مشکلی ندارن
ا.ت:پدر مادرت چی تازه حتی هتل هم نمیرید
کوک:اَه آنقدر اذیت نکن دیگه خوش میگذره تازه ی دروغ کوچولو گفتم که پدرم هم راضی شد
ا.ت:چییییی چی گفتی
کوک:گفتم نامزدمی
ا.ت:بلههههههههه
کوک:به هر حال توی آینده نزدیک این اتفاق می افتاد حالا هم چمدونت رو ببند که فردا ساعت ۷ پروازه
و بدون هیچ حرفی تلفن رو قطع کرد واقعا دیونست اما واقعا خوشحال شدم لباس پوشیدم و رفتم خرید یکم لباس گرم خریدم برگشتم خونه زنگ زدم به کای و بهش گفتم راضی کردنش یکم سخت بود بعد هم زنگ زدم به لیا و بهش قضیه رو گفتم از من بیشتر خوشحال شد اما یکمم ناراحت شد که جیمین اونو قرار نیست بیاره
...
◇~~~~◇~~~~◇~~~~~◇~~~~◇~~~~◇~~~~
۱.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.